شاید اسم هیچ هایکینگ رو خیلی از ماها شنیده باشیم. ولی واقعا هیچ هایکنیگ چی میتونه باشه؟ هیچ هایکینگ یک جور سفره که افراد با حمل کردن تمام لوازم مورد نیاز در یک کوله، دل به جاده میزنند و با ماشینهای عبوری قسمتی از مسیر خود را طی میکنند. هیچ هایکرها معمولا این نوع سفر را با هدف آشنایی با افراد مختلف و جوامع محلی انجام میدهند و هیچ هزینهای به رانندگان پرداخت نمیکنند. هیچ هایکینگ (رایگان سواری) در کشورهای اروپایی و آمریکایی به صورت تک نفره و گروهی انجام میشود و علاقهمندان از قشرها و جنسیتهای مختلف به این نوع از سفر میپردازند. با علاءالدین تراول همراه شوید تا داستان سفر هیچ هایک دو دختر ایرانی را به جنگلهای سرسبز و رویایی سنگده از زبان یکی از آنها بشنوید.
من، ماهزاده دختری کوهنورد هستم که رویاهای عجیب و زیادی در سر دارم. از شبمانی بر بلندای قله دماوند، پیمایش خطالراسهای گوناگون در ایران و سفر به نقاط بکر و دیدنی تا زندگی در نپال و هند. همیشه از افرادی که متفاوت بودند و کارهای خاص و عجیب میکردند، خوشم میومد و برام قابل تحسین و تقدیر بودند. مدتها آرزوی سفر به صورت هیچ هایک در ذهنم بود اما نمیدونستم چطور، چگونه و از کجا باید شروع کنم. تا اینکه بالاخره با دختری طبیعتگرد و لیدر به نام لیلا آشنا شدم، دختری که با روح لطیفش رویاهای مشترکی با من داشت.
من و لیلا تصمیم گرفتیم یک سفر هیچ هایکی به جنگلهای سنگده در مازندران داشته باشیم. از خوشحالی در پوست خودم نمیگنجیدم و برای اون روز لحظهشماری میکردم. پنج شنبه ساعت 14:00 میدان نوبنیاد محل قرارمون بود که متاسفانه به دلیل مشغله کاری، قرارمون با یک ساعت تاخیر به 15:00 موکول شد. خیلی هیجان داشتیم. ساعت 15:00 من و لیلا کوله به دوش زیر پل صدر ایستاده بودیم و ماشینها یکی یکی جلوی پامون ترمز میزدند اما وقتی میفهمیدند ما به صورت ارزان و کم هزینه سفر میکنیم سوارمون نمیکردند و با دلایل خاص خودشون از کنارمون رد میشدند.
هیچ هایکرهای قَدر میدونند که هیچ هایک زدن توی شهر کار خیلی سختیه چون اکثر ماشینها مسافرکِشی میکنند اما خُب کاری بود که ما باید انجامش میدادیم و بالاخره بعد از حدود 5 تا ماشین، ششمین ماشین پذیرفت و ما سوار شدیم. از موفقیت حاصله خیلی خیلی خوشحال بودیم و اصلا باورمون نمیشد که در اولین تجربه موفق شده باشیم. رضا راننده پراید سفید و همراهش علی برخورد خوبی داشتند و ما هم از اهدافمون، نوع سفر و غیره براشون توضیح دادیم و اونها هم از سفرهاشون برامون گفتند. اصلا فکر نمیکردم انقدر راحت بتونیم هیچ هایک بزنیم و رانندهها انقدر راحت با ما برخورد کنند، هر چند که ته دلم حسی از ترس و دلهره هم همراهم بود اما سعی میکردم با فرستادن انرژی مثبت تمام انرژیهای منفی رو از خودم و همسفرم دور کنم. ساعت 15:36 با سلامت کامل به دماوند رسیدیم و از رضا و علی خداحافظی کردیم.
حالا نوبت ادامه مسیر و ماشین بعدی بود، سوار یه پراید دودی به رانندگی پسر جوون گلستانی به نام کاظم شدیم. بعد از اون در جاده فرعی منتهی به روستا با یه نیسان آبی به رانندگی علی اصغر همسفر شدیم و در آخر هم 2 جوون به نامهای آرش که ساکن تهران بودند ما رو تا خود روستای سنگده رسوندند. ساعت 19:35 و هوا رو به تاریکی رفته بود که به روستا رسیدیم. حالا باید تصمیم میگرفتیم شب رو کجا اقامت کنیم. من دلم میخواست یه جای بکر و خلوت چادر بزنیم اما همسفرم لیلا با منطق خاص خودش میگفت که بهتره یه جای امن اینکارو بکنیم یا حتی خونه محلی اجاره کنیم، من با اجاره کردن سخت مخالف بودم. بالاخره با راهنمایی آرشها یه خونه دنج و محلی پیدا کردیم و با اجازه صاحب خونه آقا رحمان توی حیاط زیر درخت گردوی تنومند چادر زدیم.
با اینکه چند ساعتی از آشنایی ما با آرشها نمیگذشت اما حس و انرژی خیلی خوبی ازشون گرفته بودم. همیشه در عین اینکه به حستون اعتماد میکنید باید حواستون هم به همه چی باشه. به پیشنهاد آرشها چند ساعتی رو در منطقهای مَرتع مانند و بالای روستا کنار آتیش و زیر آسمونی پر ستاره گذروندیم. ساعت حدودای 10 به روستا برگشتیم، باید زودتر میخوابیدیم تا صبح با انرژی به راهمون در جنگل ادامه بدیم. صدای شغالها از دور و نزدیک شنیده میشد و کمی دلهرهآور بود اما انقدر خسته بودیم که به خواب رفتیم. صبح با صدای گاوهای روستا از خواب بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه تصمیم گرفتیم به قسمتی از جنگل بریم که نمای خوبی از روستا و خونههای رنگیش داشته باشه. با بررسی موقعیت، یکی از کوچههای روستا رو تا انتها ادامه دادیم و به جنگل رسیدیم و از راهی باریک با شیب نسبتا زیاد با کولههای سنگین به سختی بالا رفتیم تا به به اون نمای خوب و عالی از روستا برسیم.
زمان زیادی داشتیم پس تصمیم گرفتیم به جنگلهای راش در سنگده بریم. به روستا برگشتیم و در انتهای روستا بعد از نگهبانی شرکت چوب فَریم، اولین جاده فرعی در سمت چپ رو در پیش گرفتیم و به اعماق جنگلهای مرموز رفتیم. صدای پرندگان از لابهلای شاخ و برگهای انبوه به خوبی به گوش میرسید. خیلی دلم میخواست پیادهروی بیشتری در دل جنگل داشته باشیم اما زمان کافی نداشتیم و باید بر میگشتیم. موقع برگشت وقتی به روستا رسیدیم یه اکیپ هیچ هایک سوار که با ماشین به جنگل اومده بودن متوجه شدند که ما هم از جنس خودشون هستیم و ما رو تا سر جاده اصلی رسوندند. هیجان و سرخوشی فراوانی از سفر هیچ هایکی موفق به جنگلهای سنگده داشتیم و دلمون میخواست در راه برگشت به خونه سوار کامیون بشیم. کنار جاده روبروی پمپ بنزین پل سفید ایستادیم و برای رانندههای کامیون دست تکون میدادیم. بعد از 4 یا 5 ماشین، یه خاور سبز و سفید ایستاد. رفتیم جلو و خودمون و سفرمون رو معرفی کردیم، راننده هم پذیرفت و ما سوار شدیم. اگرچه علی آقا (راننده خاور) آدم خیلی کمحرف و بیاعتمادی بود اما در کل آدم بدی به نظر نمیرسید و ما رو به مقصدمون که شهر دماوند بود، رسوند.
سفر هیچ هایکی ماهی و لیلی هم در شهر دماوند به پایان رسید و تجربههای خیلی خوب و ارزشمندی کسب کردیم. یاد گرفتیم وقتی هیچ هایک سفر میکنیم باید تمام وسیلههای زندگی رو همراهمون داشته باشیم از نخ و سوزن گرفته تا وسایل شب مانی و غیره. صداقت رو باید به عنوان اساس ارتباطاتمون پایهریزی کنیم جز در مواردی که جونمون در خطر باشه. یه سیم کارت متفرقه داشته باشیم تا در صورت درخواست به رانندهها و افرادی که باهاشون آشنا میشیم بدیم. پوشش و ظاهر مناسبی متناسب با فرهنگ و رسوم روستائیان یا مردم مقصدمون داشته باشیم. باید در نه گفتن قاطع باشیم و با رانندههایی که در خواست همسفری با ما رو دارند با برخوردی مناسب از همراهی اونها امتناع کنیم. همراه داشتن اسپریهای دفاعی برای مواقع ضروری خیلی لازمه که باید جدی بگیرینش.
در پایان به عنوان یک دختر که در کشور ایران زندگی میکنم از اولین سفر هیچ هایکی و دخترانه خودم خیلیییی راضیام. از اینکه دختر ایرانی تواناییهای فوقالعادهای داره، فقط کافیه خودش و رویاهاش رو باور داشته باشه تا بهشون برسه. از نگاه من هیچ هایک سفر کردن خیلی خیلی عالیه چون شما وقتی در سفر با حوادث غیرمترقبه روبرو میشید، توی زندگی شهریتون هم یاد میگیرید که انعطافپذیر باشید و از مشکلات زندگی به راحتی عبور کنید. منتظر سفرنامههای بعدی ماهی و لیلی باشید.