شاید این سوال برای خیلی از شما علاقهمندان به سفر و جهانگردی، پیش آمده باشد که جهانگرد افسانهای مارکوپولو کیست؟ یا اینکه مارکوپولو اهل کجاست؟ و کلی سوال ریز و درشت دیگر که درباره او و سفرهایش در ذهن ما پدید آمده اما کمتر فرصت کردهایم تا درباره او مطالعه کنیم. اگر علاقهمند هستید تا بیشتر درباره این شخصیت جهانی و تاریخی و سفرنامه مارکوپولو بدانید، تا انتهای این مطلب همراه ما باشید.
صبح روز یکشنبه از آخرین ماه زمستان در سال 1295 یک کشتی نیمهجنگی نیمهتجاری وارد بندر ونیز شد. این کشتی از قارهای دورتر به اینجا آمده بود و ناخدای کشتی، ابدا اطلاع نداشت که میان جماهیر دریایی، جنگ و ستیز بالا گرفته است. در آن صبح هم یک درگیری جزئی میان کشتیهای نظامی جمهوری جنوا با یگان توپخانه پدافند دریایی جمهوری ونیزی در جریان بود. با رصد کشتی، هردو سمت درگیری متوجه اقیانوسپیمای تازه وارد شدند.
توپها با صدای مهیب انفجار باروت، یکی پس از دیگری به سمت کشتی شلیک میشدند و در نزدیکیهای آن به آب فرو میرفتند و استوانهای از آب دریا را مانند گردآبی به هوا بلند میکردند که زود فرود میآمد و به کف روی دریا میپیوست. هیچکس نمیدانست توپ بعدی که شلیک میشود به بدنه کشتی اصابت میکند و همگی غرق میشوند یا نه.
دو طرف با دیدن نزدیک شدن کشتی تازهوارد به اسکلهی قایقهای ونیز، برای تصاحب آن شروع به نزدیک شدن کردند و هرلحظه قایقهایی با افراد مسلح به سمت این کشتی غریبه، از هر دو جبهه، نزدیک و نزدیکتر میشدند. خدمهی کشتی اکثرا از اهالی ونیز بودند. پس به روی قایق سربازان جنوایی آتش گشودند و آن را منهدم کردند. در مقابل این اقدام، آنها دربرابر سربازان و افسران جمهوری ونیزی خود را تسلیم کردند.
پس کشتی به آرامی پهلو گرفت و تکتک نفرات و سرنشینان کشتی برای پارهای توضیحات، هریک جداگانه به محل مشخصی برده شدند. مارکوپولو یکی از سرنشینان بازداشت شدهی این کشتی بود و اینجا بود که همگی فهمیدند به چنگ حکومت جنوا افتادهاند و نه حکام ونیزی.
وقتی افسر ونیزی اوراق شناسایی مارکوپولو، سیاح افسانهای را وارسی کرد متوجه شد او شخصیت ویژهای است. خبر ورود مارکوپولو خیلی زود به گوش حاکمین شهر رسید. خبر خوب اینکه مارکو از لیست تبهکاران و دزدانی که ظن آن میرفت با این کشتی وارد ایتالیا شدهاند، خط زده شد اما استقبال گرمی در انتظار جهانگرد مشهور نبود. خبر بد این بود که مارکوپولو شب را با این حال، باید در سیاهچال زندان جنوا در کنار همان افراد مشکوک به بزهکاری سپری میکرد. اما این رفتار برای چه بود؟ مارکوپولو متهم به چه چیزی بود؟ سابقهی این موضوع به سالها پیش بازمیگردد.
پدر و عموی مارکوپولو، یعنی به ترتیب، نوکولو پولو و مافئو پولو، به دست پدربزرگ مارکو، آندرئا پولو آموزش سیاحی، مردمشناسی و جغرافی جامعی دیده بودند. آنها به تمام دانشها و فنونی که یک جهانگرد و کاشف حرفهای به آن نیاز داشت تسلط کافی پیدا کرده بودند. پس با سفر به مناطقی که هنوز تحت استعمار قدرتهای اروپایی درنیامده بود، به دنبال کشف گنج و یا جمعآوری سنگها و اشیاء و البته اطلاعات ارزشمند میرفتند و رفتهرفته از این راه، ثروت قابل توجهی اندوختند.
یکی از مهمترین مناطقی که آنها با ثروت هنگفتی از آن بازگشتند، آمریکای جنوبی بود. یعنی جایی که امروزه به عنوان آمریکای لاتین شناخته میشود. همچنین آنها با سفر به مصر، شمال آفریقا و مناطقی از فلسطین امروزی و لبنان، بر اندوختههای خود افزودند و به یک خانوادهی ثروتمند و اشرافی در ونیز تبدیل شدند.
مارکوپولو در ادامه همین سفرهای اکتشافی و پربار راهی آسیا شد. درپانزده سالگی برای اولین بار، پدر و عمویش را دید که از سفرهای دور و درازشان به ونیز بازگشته بودند. نیکولو و مافئو پس از سالها جهانگردی در سال 1269 پیش خانوادههایشان بازگشتند اما مارکوی جوان، به شدت علاقهمند بود تا راه پر ماجرای پدرش را پیش بگیرد و جهانگردی ماجراجو و ثروتمند گردد.
هفده ساله بود که به همراه پدرش راهی اولین سفر جهانگردیاش شد و پس از گذر از خاور میانه، به قلمروی کسی وارد شدند که تا بیست و چهار سال بعد، آنها را پیش خودش نگه داشت: کوبلایخان، امپراطور مغولستان، بزرگترین امپراطوری در زمان خود.
کوبلای خان با نیکولو و پسرش مارکو، یک قرارداد بلند مدت بست. او آنها را به عنوان مردم شناس و سیاحان سلطنتیاش استخدام کرد. کوبلایخان خودش را امپراطور قدرتمندی توصیف کرد که درمورد بسیاری از مناطق تحت حکمرانیاش کور و نابینا است.
ماموریت ماروکوپولو این بود که با سیر و سیاحت در قلمروی کوبلایخان، چشم او را روی این بخشهای ناپیدا از قلمرویش باز کند تا طرحی برای توسعه جاده ابریشم تهیه شود. ماموریت اصلی پدر و عموی مارکو هم فراهم کردن مقدمات ساخت جاده بود. پس مارکو بیست و چهار سال از عمرش را به سیاحت در قلمروی مغولها سپری کرد تا اینکه با پیرشدن کوبلای خان توانست اجازه بازگشتن به وطنش را از امپراطور مغول دریافت کند. وقتی عمو و پدرش چند سالی زودتر از او به ونیز بازگشته بودند.
حالا در ونیز، پس از این همه سال دوری، استقبال گرمی از او به عمل نیامده بود. او در بدو ورود در سیاهچالی سرد و تاریک محبوس شده بود.
مدتی به همین شکل در زندانی سپری شد. تا اینکه یک شب، یکی از مامورین رده بالای سیاسی، با پیشنهادی سراغ مارکوپولو رفت. او به سیاح افسانهای پیشنهاد کرد تا تمام اطلاعاتی که در سالهای خدمتش پیش امپراطور کوبلایخان به دست آورده و شرح جامع و کافی از تکتک نقاطی که به آنها سفر کرده، به رشتهتحریر دربیاورد و آن را در اختیار حکومت خودمختار جنوا قرار دهد و با این کار، آزادیاش را بخرد.
برای انجام این کار مهم «نوشتن سفرنامه مارکوپولو» جمهوری جنوا همه چیز را در اختیار مارکوپولو قرار داد. او به اتفاق یک نویسندهی داستانهای غیراخلاقی که با قصههایش سر و گوش مردم را میجنبانیده، به سلولی تمیز برده شدند و نویسندهی عامهپسند مامور شد تا جای نوشتن داستانهای مبتذل، تاریخ شفاهی سفرهای مارکوپولو را از زبان او بشنود و به تاریخی مکتوب و نوشتهشده درآورد.
نوشتن کتاب چهار سال به طول انجامید. چهار سال تمام، شب و روز مارکو قصهی سیاحتهایش را از آسیای مرکزی تا شمال آفریقا، آسیا، خاورمیانه، شرق دور، هند و چین و ژاپن برای روستچیلو دپیزا، نویسندهی داستانهای عاشقانهی دوزاری تعریف کرد و با تمام شدن «سفرنامهی مارکوپولو» رستگاری هردونفر به این شکل خریداری شد.
سرانجام در سحرگاه مهآلودی از سال 1299 که مهی غلیظ تمام کوچه و بزرنهای شهر را درنوردیده بود، هردو آزاد شدند و مارکو چند روز بعد، پیش پدر و عمویش به ونیز بازگشت که پیمانکاری بخشهایی از جاده ابریشم را تقریبا به اتمام رسانده بودند و برای فاز بعدی پروژه آماده میشدند تا دوباره راهی سفر شوند.
کمی بعد، حدودا یکسال بعد از آزادی، پدر مارکو، نیکولوپولو، از دنیا رفت و مارکو برای فائق آمدن بر غم از دست دادن پدرش با دختر یک جهانگرد ونیزی دیگر ازدواج کرد. کمپانی پیمانکاری جادهسازی برای پروژه جاده ابریشم در این مدت ثروت زیادی برایش به ارمغان آورده بود و با پایان یافتن کامل فاز نهایی پروژه، مارکوپولو حالا باید به دنبال ماجرایی تازه میرفت.
او در این زمان به عنوان داروغهی دریایی جمهوری ونیز استخدام شد تا برای جمعآوری مالیات از ناخداهای کشتیها و لنجهای محلی، فعالیتش را آغاز کند. با ادامه توانگری بیشتر مالی، مارکو رفته رفته به یک ملاک بزرگ از املاک و مستقلات ونیزی تبدیل شد و خودش را از مقام داروغه دریایی بازنشسته کرد.
او کم و بیش در کنار همسر و دخترش زندگی آرامی را سپری کرد تا اینکه بیماری و کهولت سن گریبانگیرش شد. جهانگرد پیر مدت یکسال را در بستر بیماری سپری کرد تا اینکه در سال 1324 در غروبی از هفتههای پایانی ماه ژوئن، در کنار همسر و دخترش و چندتن از دوستان نزدیک چشم از جهان فرو بست.
امروز سفرنامهی مارکوپولو به عنوان اولین اثر غیرداستانی مدرن در تاریخ اندیشه بشری شناخته شده است. این اثر گرانسنگ روی بسیاری از رشتههای علمی و فناوری تاثیر بسزایی گذاشته است، از نقشهنگاری و جغرافی تا مردمشناسی و ادبیات. تعداد بیشمار پژوهشی که روی این کتاب مهم و سند تاریخی نوشته شده که هرکدام از جنبهای متفاوت آن را بررسی میکنند، نشانگر اهمیت آن برای فرهنگ غربی است. چراکه سفرنامهی مارکوپولو اولین سندی است که تفکر غرب برای نگاه به مشرق زمین دراختیار داشته.
سندی که کشورهای عربی، ایران و شرق دور را از زاویهای بالا و استعماری بررسی نکرده، بلکه نگاه مارکوپولو به مردم و سرزمینهایی که ازشان گذر کرده، نگاه مرد سادهای است که میخواهد حقیقت این نواحی را ببیند، نه آن چیزی که خودش بیشتر میپسندد. به این معنی مارکوپولو جهانگرد بالغ و تیزبینی بود که حقیقت را میجست نه آنچیزی که حاکمان و امپراطورهای زمانه را بیشتر خرسند مینمود. در مطلبی دیگر، به شرح سفر مارکوپولو به ایران و مرور خاطرات مارکوپولو از ایران هم پرداختهایم که میتوانید به آن هم نگاهی بیاندازید و شرح شهرهایی که مارکوپولو در ایران از انها دیدن کرده را بخوانید.
درپایان بد نیست تا به چند نکته باورنکردنی درباره دستاوردهای سفر مارکوپولو برای ملتهای اروپایی بپردازیم.
1. این مارکوپولو بود که اروپایی ها را با مفهوم پول کاغذی و اسکناس آشنا کرد، آنطور که در آن زمان در ایران و هندوچین رایج بودند.
2. بسیاری از حیوانات، مانند گوزن کوهی و سگ چائوچائو و قوچ هیمالیایی برای اولین بار درسفرنامه مارکوپولو به اروپاییها معرفی شده است.
3. زنجفیل برای اولین بار در سفرنامه مارکوپولو به ایتالیاییها و سایر ملتهای غربی معرفی شده است
4. مارکوپولو کردگدن را اسب شاخدار یا همان یونیکورنهای افسانهای توصیف کرده است
5. مارکو به جادوگری علاقهمند بود اما هرگز موفق نشد جادویی درست کند. چون جادو وجود خارجی نداشت.
6. واژهی sheep در انگلیسی، کلمهای است که مارکوپولو اولین بار برای توصیف گوسفند استفاده و پیشنهاد کرده است.
7. به نظر میرسد کمی اغراق در توصیفات مارکوپولو وجود دارد که به خاطر فن قوی نویسندگی روستچیلا دپیزا در تصویرسازی و فضاسازی درون متن است.
8. او منبع الهام جهانگردان بزرگ بعد از خود، کسانی مثل کریستف کلمب شد.